Download رمان عهد شکسته APK latest version Free for Android
Version | 1.0 |
Update | 5 years ago |
Size | 2.97 MB (3,109,656 bytes) |
Developer | ALI GHOLAMI |
Category | Apps, Books & Reference |
Package Name | ir.ali.gholami.AHDSHE |
OS | 4.1 and up |
رمان عهد شکسته APPLICATION description
دانلود رمان: عهد شکسته
? نوشته: لیلا رمضانی نویسنده انجمن رمان های عاشقانه
? ژانر: #عاشقانه#طنز
? تعداد صفحات کتاب: پی دی اف ۱۳۰
? قسمتی از رمان :
کلید را به در انداختم که در خانه بازشدومادر جلوی در ظاهر شدونگاهی
به سرتا پایم کردوگفت:می بینم کشتیهات دوباره غرق شده….
صبح کجا غیبت زد؟ با بی حوصلگی گفتم: رفتم دیدن شاهرخ !مادر
که منتظر بقیه حرفم بود گفت: خوب…..سرم را زیر انداختم گفتم :
من او دیگر کاری به هم نداریم البته از همان اول هم با کاری نداشتم
مادر دستش را روی شانه ام گذاشت گفت: یگانه خوب فکرهایت را
کرده ای؟ نگاهی به او کردم گفتم:مادر جون شما که بهتر ازدلم خبر
داری تصمیم دارم هردوآنها را فراموش کنم… بهتر است دیگر فکرش را
نکنی استراحت کنی در ضمن اگر او سوالی پرسید جوابی نده که از
این به بعد با من طرف است دلم نمی آمد مادر بیشتر ازاین ناراحتی ام
راببیند لبخندی زدم گفتم:شال وکلاه کردی؟ مادر به طرف ماشین رفت گفت
:ددلم توی این خانه پوسید دارم به دیدن بی بی می روم وسوار ماشین
شدواز پنجره نگاهم کرد گفت:بی بی هروقت مرا می بیند سراغت رااز من
می گیردخیلی وقت دیدنش نرفته ای حتما” به دیدنش برو حق مادری بگردنت
دارد…..هفت وهشت ماهی بود به دیدن عزیزنرفته بودم درحالی که سرم را
زیر انداختم گفتم: سلام برسان بگو حتما” به دیدنش می روم وبعد گازی به
ماشین دادگفت:حتما” به دیدنش برو وبا چندتا بوق از خانه بیرون رفت. چون
هوا سرد بود ونم نم بارانی می آمد سریع در را بستم وبه حالت دو وارد
ساختمان شدم که پدر رادرحالی که نگران وعصبی به نظرمیرسید دیم
که باگوشی تلفن صحبت میکرد
? نوشته: لیلا رمضانی نویسنده انجمن رمان های عاشقانه
? ژانر: #عاشقانه#طنز
? تعداد صفحات کتاب: پی دی اف ۱۳۰
? قسمتی از رمان :
کلید را به در انداختم که در خانه بازشدومادر جلوی در ظاهر شدونگاهی
به سرتا پایم کردوگفت:می بینم کشتیهات دوباره غرق شده….
صبح کجا غیبت زد؟ با بی حوصلگی گفتم: رفتم دیدن شاهرخ !مادر
که منتظر بقیه حرفم بود گفت: خوب…..سرم را زیر انداختم گفتم :
من او دیگر کاری به هم نداریم البته از همان اول هم با کاری نداشتم
مادر دستش را روی شانه ام گذاشت گفت: یگانه خوب فکرهایت را
کرده ای؟ نگاهی به او کردم گفتم:مادر جون شما که بهتر ازدلم خبر
داری تصمیم دارم هردوآنها را فراموش کنم… بهتر است دیگر فکرش را
نکنی استراحت کنی در ضمن اگر او سوالی پرسید جوابی نده که از
این به بعد با من طرف است دلم نمی آمد مادر بیشتر ازاین ناراحتی ام
راببیند لبخندی زدم گفتم:شال وکلاه کردی؟ مادر به طرف ماشین رفت گفت
:ددلم توی این خانه پوسید دارم به دیدن بی بی می روم وسوار ماشین
شدواز پنجره نگاهم کرد گفت:بی بی هروقت مرا می بیند سراغت رااز من
می گیردخیلی وقت دیدنش نرفته ای حتما” به دیدنش برو حق مادری بگردنت
دارد…..هفت وهشت ماهی بود به دیدن عزیزنرفته بودم درحالی که سرم را
زیر انداختم گفتم: سلام برسان بگو حتما” به دیدنش می روم وبعد گازی به
ماشین دادگفت:حتما” به دیدنش برو وبا چندتا بوق از خانه بیرون رفت. چون
هوا سرد بود ونم نم بارانی می آمد سریع در را بستم وبه حالت دو وارد
ساختمان شدم که پدر رادرحالی که نگران وعصبی به نظرمیرسید دیم
که باگوشی تلفن صحبت میکرد
↓ Read more