رمان چادر گلی

دانلود رمان چادر گلی
رمان اختصاصی سایت رمانکده !
مقدمه :

عشق معجزه می کنه،اگه تو…
دلیل به وجود اومدن این عشق
باشی!


قسمتی از رمان :

همون طور که هول هولکی لقمه نون وپنیری رو که مامان برام گرفته بود رو گاز می زدم،جلوی آینه ایستادم؛

چادرم رو پوشیدم واز در بیرون زدم. بابا مثل همیشه توی ماشین منتظرم بود. دانشگام داشت دیر می شد؛

واسه همین هم زودکفش هام رو پوشیدم وبه سمت ماشین دویدم.
ـ ببخشیدبابا.
ـ عیبی نداره دخترم، حالا اداره ی من هیچ، دانشگاه خودت دیر می شه بابا.
ـ چشم بابا جون، دیگه تکرار نمی شه.
وماشین رو روشن کرد ورفتیم.

آخی، چقدر بابا مهربون و صبوره؛ خدا برام نگهش داره. من پدر و مادری دارم که به همه دنیا می ارزه.

البته دوتا داداش هم دارم؛ محمد که نامزدداره، مهدی هم که دانشجو هست؛ منم که ماهرخ،دانشجوی گرافیک!
ـ ماهرخ اگه از فکر وخیال اومدی بیرون، برو که دانشگات دیر شد.
باتعجب نگاهی به ساعت ام انداختم:
ـ اِ،چه زود رسیدیم!
پیاده شدم وبا بابا خداحافظی کردم.وتند، تند حیاط دانشگاه رو طی کردم.وقتی به کلاس رسیدم، استاد

فرجی هم پشت سر من وارد شد. خیلی شانس آوردم وگرنه نمی ذاشت سرکلاس بیام.سر جام
نشستم، درست کنار فاطمه.
فاطمه تنهادختری بود که توکلاس مثل عروس ها آرایش می کرد. باوجود اینکه ظاهرمون متفاوت بود، ولی خیلی باهم صمیمی بودیم.
برگه هام رو همراه مدادم ازکیف دستیم بیرون آوردم و آماده شدم واسه تمرین هایی ک استاد فرجی پای تخته می کشید.
استاد که شروع کرد به تمرین جدید دادن، پچ پچ کردن های فاطمه هم شروع شد:
ـ وای ماهرخ، اگه بدونی صبح کی رو دیدم؟
ـ کی رو دیدی؟!
ـ همون پسره که دیروز تو حیاط دانشگاه دیدمش؛ پراز ادعا وفیس هست.
ـ الان می گی من چکار کنم دقیقا ؟
ـ هیچی بی ذوق؛ خواستم بدونی.
چپ چپ نگاش کردم وحواسم رو به استاد دادم و شروع کردم از یه درخت با مشخصاتی که گفته بود، اسکیس زدم.

منبع این رمان نیز سایت رمانکده میباشید http://www.romankade.com Tents novel flower
Dedicated novel Rmankdh site!
Introduction :

Miracle love it, if you ...
The reason to come to this love
be!


Part of the novel:

As they hurried morsel of bread in Vpnyry because Mom had taken me gas, I stood in front of the mirror;

And I put my tent got knocked out. Dad, as usual, was waiting in the car. Danshgam he was too late;

That's why I put together my Zvdkfsh the car and ran.
Bbkhshydbaba.
No matter what my daughter. Now I have no office, your college gets late dad.
Eye Daddy, I can not repeat.
Vrftym vmashin turned up.

Recently, kind and Sbvrh Dad how much God loves me keep it. I love my parents but to the entire world worth.

Of course, I have two brothers, Muhammad Namzddarh, Mahdi, who is a student; I am that M. graphics student!
M. I think and dream, come out, go to the University late.
I threw remarked at the time:
Or, soon arrived!
I was walking with daddy goodbye Krdm.vtnd, rattling the university courtyard. Once I got to class, teacher

Faraji was behind me. Very lucky or not Zasht Srklas Byam.sr Cup
I sat right next to Fatima.
F. Tnhadkhtry the Tvklas like brides makeup. Although Zahrmvn was different, but we were too close together.
I brought my paper with pencil Azkyf Dstym and I'm ready to practice as a professor Pou took the board.
Master the new practice began to chatter out of Fatima began:
M. Oh, I know who I saw this morning?
Who saw?
Yesterday I saw the campus same boy, full of Vfys is claimed.
Now asking me what to do, exactly?
Nothing philistine; I wanted to know.
I Ngash awry Vhvasm I began to master the characteristics of a tree that was said, I sketch.

The novel also are a source Rmankdh site http://www.romankade.com